ر و ز های بهار سر یع می گذر د تند تر از هر ز مان دیگر به واژه ها اند کی تلخ ر سیدیم به تر کیب غم انگیز ” پایان بهار “ تو جه کنیم و بیاند یشیم که چقد ر ز و د بر ایمان دیر شد و من امشب با این و اژه ها حر فهائی باز می ز نیم ……تر نمهای یک شب آخر بهار در نو ع خو د می تو اند جالب باشد تر نمهائی که هم می تو اند غم انگیز و هم سر اسر از امید باشد بیائیم به تر کیب ” پایان بهار ” نگاهی انداز یم می تو ان در تر کیب “ پایان بهار” تفحص کر د و نو شت و نگاهش کر د بر روی یک کاغذ سفید و شاید با جو هری سبز و یا شاید آبی و مشکی و قر مز هم می تو ان آن را نو شت و دید و تصمیم گر فت می تو ان از ” پایان ” تر کیب ” پایان بهار ” شر و ع کر د همه چیز را در انتها دید می تو ان امید ر ا کشت و ایمان را به باد داد و قصه عشق را فقط متعلق به کتابهای دو ر و رو ز گار کهن دانست می تو ان گفت ” پایان ” باز آمدی ؟ آمدی تا پایانمان دهی ؟ اما این پایان ممکن است آغازی دیگری باشد چو ن آغازی بر ای آن پسر کی که کیسه پر از ظر فهای پلاستیکی و بطر یهای آب یک بار مصر ف را بر دو ش می کشد و در این شهر بهر امیدی به جستجو می ر و د هر ظر ف بزر گ آشغالی که می بیند چشمهایش می در خشد و امید بر دل پر ز خمش چنگ می ز ند او به دنبال ظر فها ی یک بار مصر ف و کالا های مصر ف شده پلاستیکی است تا به بهائی فر و شد و ر و زی در آو ر د تا آغازی دیگر بر ای ز ند گی خو د و خانو ادش را بر ای رو ز بعد تامین کند شاید پایان چو ن آن آهنهای قر اضه و و سایل به اصطلاح اضافه ای باشد که به خر یدار ان بد صدای ضایعات آهن می فر و شی تا هم اند کی از فر یاد شان آرام گیری و هم جای اضافی بر ای خر ید دیگر پید ا کنی و ر و زی به سو داگر آهن دیگری دهی و خو د نیز آغازی دیگری را با کالای دیگر و سر گر می جدیدی آغاز کنی آری می تو ان پایان را هم آغاز دید آ غازی بر ای شر و عی دیگر بر ای نو عی دیگر ز یستن و شاید نو عی دیگر عشق و ر زیدن و باز شد ن غنچه هائی که فکر می کر دی مد تها است در دلت پژمر ده شده است می تو ان عبار ت ” پایان بهار ” را دید و فقط ” بهار ” را انتخاب کر د از بهار گفت از زیستن تر نم کر د و به این اند یشید که می تو ان بهار را به پهنای تمامی عمر گر ه ز د و تصو ر نکر د بهار تنها یک فصل است تنها 93 ر و ز و شب مهمان ما ست و دیگر او ر ا شاید هر گز نخو اهیم دید می تو ان بهار را دید و می تو ان بهاری شد بهر دلی بهاری که دار یم دل بهاری که می گو ید دم را غنیمت شمار و لحظه ای را بی عشق و بی یار و بی امید و ایمان ز ند گی نکر د می تو ان بهار را دید می تو ان عبار ت ” پایان بهار ” را به گو نه دیگر دید هر دو ر ا باهم دید حکایت و صل را بر ای این دو کلمه هم تصور نمو د گفت ” پایان بهار ” می تو اند ” پایان بهار ” نباشد می تو اند “آغاز تابستان ” نام گیر د آن جائی که خو ر شید پر مهر پر در خشش می تابد آنجا که گر ما بر و جو د مان می تابد و آر زوی سایه ای بهر هم دمی به ما می دهد می تو ان ” پایان بهار ” را آغازی دیگر دانست بر ای با مهر عشق و ر زیدن با مهر خندیدن با مهر گر ما را با تمام و جو د حس کر د ن از یاد بر د ن آنچه که از دیر و ز به تلخ به یاد گار دار یم می تو ان عهد کرد که چو ن گل آفتاب گر دان شو یم و همه جا ر و به سوی مهر چر خش کنیم آری ” پایان بهار ” می تو اند آغاز تبدیل شد نمان به آفتاب گر دان و در جستجوی مهر ر فتن باشد می تو اند “آغاز تابستان ” را به ” پایان تابستان ” گر ه ز د و باز از یاد مهر را نبر د می تو ان “پایان تابستان ” را به “آغاز پاییز ” پر رنگ و دلداده گر ه ز د و در نقش قر مز و ز ر د و قهو ه ای پاییز باز لبر یز از عشق شد می تو ان ” آغاز پاییز را به ” پایان پاییز ” گر ه ز د و به استقبال پاکی و طر او ت “آغاز ز مستان ” ر فت و از بر ف و سر ما صبر و پاکی را ار مغان گر فت و با ز می تو ان “آغاز ز مستان ” را به ” پایان ز مستان ” و “آغاز بهاری ” دیگر گر ه ز د و باز فر یاد ز د
ز ند گی خیلی دو ست دار م
عشق همو اره ز ند ه ای
|